شبی که عشق شناختم....همه هستی باختم.....توی دشت آرزوهام...خونه از عشق تو ساختم....به دلم گفتم اسیری....حیفه این گوشه بمیری...برای باور بودن....تو باید عشق و ببینی....همه زندگیم وفا شد....مهشری تازه به پا شد..تو ندیدی تو دلم رو ...که چه آتشی به پا شد......دل من بازم اسیر شد..... به چه دردی مبتلا شد.......نمیدونست بی وفایی.......تا دونست از تن جدا شد......من باید اشک و بریزم........دلی نیست به پات بریزم.....دیگه از دنیای عشقم........چی می خوای برات بریزم......توی بی وفا که رفتی......دل ما رو خوب شکستی...من میرم تنها بمیرم....نمیام تو اینجا هستی