شبی که عشق شناختم....همه هستی باختم.....توی دشت آرزوهام...خونه از عشق تو ساختم....به دلم گفتم اسیری....حیفه این گوشه بمیری...برای باور بودن....تو باید عشق و ببینی....همه زندگیم وفا شد....مهشری تازه به پا شد..تو ندیدی تو دلم رو ...که چه آتشی به پا شد......دل من بازم اسیر شد..... به چه دردی مبتلا شد.......نمیدونست بی وفایی.......تا دونست از تن جدا شد......من باید اشک و بریزم........دلی نیست به پات بریزم.....دیگه از دنیای عشقم........چی می خوای برات بریزم......توی بی وفا که رفتی......دل ما رو خوب شکستی...من میرم تنها بمیرم....نمیام تو اینجا هستی
دل گمراه من چه خواهدکرد؟ با بهاری که میرسد از راه؟
با نیازی که رنگ میگیرد در تن ساخه های خشک و سیاه
با نسیمی که میتراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطر های سرگردان
می گویند زندگی زیباست زندگی باید کرد
زندگان همگی رفته اند یاد رفتن باید کرد
من حالا باید به فکر زندگی باشم اما مرا امید کم است
دلسردم از زندگی بیزارم از خودم هی بیدار شو اره با خودتم
زندگی کن که زندگی زیباست با همه زشتیها و بدیها و خوبیها
رو اسمونا بنویس دیگه کسی عاشق نشه رو جلر شب ماه دیگه معشوق نشه
یه دل دیگه منتظر دل دیگه نباشه که بشکنه اخرشم فداشه
دل واسه عاشق شدن کوچیکو زود شکن
بد دردیه عاشق زارو روسوا شدن ای ادما بدونین عشقا امروز دروغه
چون که دیگه عاطفه ها بیرنگه و بی روحه کاش می شد دلامون پاک باشه مثل اب
اون وقته که عاشقی میشه یه لحظه ناب
دلم گرفته است. دلم گرفته است...میخاهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن که مرا به زندگی امیدوار می کرد
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده
باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یا دت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمرد ند تشنگی با جگر خاک چه کرد
حالیا معجزه باران را باور کن سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی
باز کن پنجره ها را ... و بهاران را باور کن
در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام ای غم تو بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده...
همه ما تنها بخش کوچکی از ظرفیت و استعداد خویش را برای
زندگی به مفهوم سرشار آن برای دوست داشتن مراقبت کردن
آفرینش و حادثه جویی در منعای تمام و کمال آن به کار میگیریم
در نتیجه به فعل رساندن نیروی بالقوه ما می تواند هیجان
انگیزترین ماجرای زندگی ما باشد
هربرت اتو
موفق و پیروز و شاد کام و سلامت باشی.